«من این قرن رو تحمل میکنم، ولی لذتی ازش نمیبرم»
شماره اپیزود: داستان اول سری کلاسیک
عنوان اپیزود: An unearthly child
نویسنده: آنتونی کوبرن
کارگردان: واریس حسین
بازیگران: ویلیام هارتنل-کارول ان فورد-ویلیام راسل-ژاکلین هیل
مدت زمان:۴ اپیزود، هر کدام ۲۵ دقیقه
خلاصه داستان : دو معلم مدرسه، شاگرد مشکوک و عجیبشان، سوزان را تا خانه تعقیب میکنند و میبینند که وارد جعبهی مرموز آبیای شده است……
منتقد:فرنوش فدایی
وقتی اولین داستان از دکتر هو تحت عنوان An Unearthly Child ساخته شد، هیچ کس انتظار نداشت که این سریال تبدیل به بخشی جدا نشدنی از فرهنگ انگلستان شود و ۵۵ سال بعد همچنان در حال پخش و خبرسازی باشد. سریال قرار بود یک برنامهی آموزنده باشد تا فاصلهی بین برنامههای کودک و نوجوانان را پر کند و همچنین دربارهی تاریخ و علم به آنها آموزش دهد. بر همین اساس، دکتر و همراهانش در ابتدا به گذشتههای خیلی خیلی دور برمیگردند و با غارنشینانی ملاقات میکنند که هنوز در گیر و دار چگونگی آتش روشن کردن و یک سری مشکلات قبیلهای بودند و بخش زیادی از داستان برروی همین غارنشینان و مشکلاتشان تمرکز دارد، در حالی که دکتر و همراهانش زندانیشان هستند و دنبال راهی برای زنده ماندن و فرار میگردند.
شاید داستان اصلی سریال برای سلیقهی امروزی ما زیادی ساده و پیش پا افتاده باشد، ولی به عنوان آغازگر ماجراهای دکتر هو، بخشی مهم از این مجموعه تلقی میشود. بعد از ساخت این داستان چهار قسمته، سیدنی نیومن که خالق سریال بود، از تهیه کننده و کارگردان خواست تا آن را دوباره فیلمبرداری کنند تا قسمتهایی را که بیش از حد دربارهی زمان و مکانی که دکتر و نوهاش، سوزان از آن آمدهاند اطلاعات داده میشود، حذف کنند و اجازه دهند گذشتهی آن دو برای مخاطبین مبهم باقی بماند. همین موضوع دست نویسندگان و سازندگان بعدی را باز گذاشت تا به مرور زمان طی فصلها و داستانهای مختلف، گذشتهی دکتر را شکل دهند و بالاخره این بیگانهی مجنون سوار بر حعبهی آبی که دو قلب دارد را تحویلمان دهند.
چرا که در آغاز دکتر خیلی هم بیگانه نبود، بلکه انگار صرفاً از زمان دیگری به همراه نوهاش به سال ۱۹۶۳ آمده بود. ماشین زمانش را در یک زبالهدانی پارک کرده بود و سرش به کار خودش گرم بود. خبری هم از آن دکتری که از مردمش تاردیسی دزدید تا برای دیدن فضا و زمان دست به ماجراجویی بزند، نبود.
با این حال و با همهی تفاوتها، همان داستان اول تبدیل شد به الگویی برای سریال که ۵۵ سال بعد همچنان از آن استفاده میشود. دکتر با همراهانش در فضا و زمان سفر میکند و ناخواسته وارد ماجراهای خطرناک و مرگباری میشود که باید هر طور شده با نقشه یا کلکی خودش و همراهانش و بعضی وقتها هم آدمهای خوش شانسی (یا بدشانس؟) را که در آن موقعیت همراهشان گرفتار شدهاند نجات دهد.
گرچه دکتری که ویلیام هارتنل به تصویر میکشد تفاوت فاحشی با دکترهای دیگر دارد و آن هم نقشی است که او در ماجراها ایفا میکند. دکتر اول به هیچ وجه ابرقهرمانی که آمده تا با جور و ستم ظالمان بجنگد نبود. او تنها یک مسافر بود و یک دانشمند بود و یک محقق بود. نیامده بود تا با ایراد یک سخنرانی کوبنده و تکان دهنده شما را از قتل عام منصرف کند، یا مردمان یک روستا را از دست خدایان ظالم و آدمخوار نجات دهد. دکتر اول، خیلی وقتها کنار مینشست و اجازه میداد همراهانش کنترل اوضاع را به دست بگیرند. شاید به این خاطر که او هنوز جوان و بیتجربه بود و طعم رهبری گروه و دستور دادن و دخالت کردن در وقایع را نچشیده بود.
حتی دکتر اولی که در unearthly child معرفی شد نیز با دکتر اول در آخر همان فصل تفاوت چشمگیری داشت. در ابتدا او به شدت نسبت به حفظ رازش دربارهی تاردیس از غریبهها مصمم بود، بطوری که وقتی ایان و باربارا برای اولین بار سوار تاردیس شدند، او اصرار داشت آنها را هرطور شده سر به نیست کند تا رازش برای همیشه حفظ شود. ولی در ادامهی فصل دکتر یاد میگیرد تا از ماجراجوییهایش لذت ببرد، در تاردیس را به روی همه باز کند، همراهانش را دوست داشته باشد و برای نجات جانشان کوتاهی نکند. او که در ابتدا پیرمردی بدخلق و جدی بود، به مرور از میزان جدی بودنش کم شد، دیگر بدخلق نبود و حتی شیطنت جذابی داشت.
سوزان، نوهی دکتر اولین کسی بود که در تاردیس با او همسفر شد. هرگز دربارهی پدر و مادرش و اینکه چرا همراه با دکتر از گلفری فرار کرد چیزی نشنیدیم و هرگز از ماجراجوییهای دو نفرهی آنها نیز چیزی ندیدیم. ولی با شناختی که در طول سریال از شخصیت سوزان بدست میآوریم، میتوان با اطمینان گفت اگر چیزی هم از ماجراجویی دو نفرهی آنها وجود داشت، احتمالاً از نظر داستانی فاجعه بود. چرا که سوزان به تنهایی (یا حتی در جمع!) اصلاً همراه خوبی نبود. او با اینکه دختر باهوش و مطلعی بود، ولی یک دمزل این دیسترس به تمام معنا بود. همیشه با کوچکترین مشکلی میترسید و صدای جیغش بلند میشد و یک نفر باید به دادش میرسید و دست و پایش را جمع میکرد. به همین خاطر، شخصاً هیچ وقت او را دوست نداشتم و وقتی که از سریال رفت بالاخره توانستم یک نفس راحت بکشم چرا که دیگر از شر جیغهایش خلاص شده بودم.
ایان و باربارا از طرف دیگر، به راحتی میتوانند تبدیل به همراهان مورد علاقهتان شوند. آن دو که در مدرسه معلمهای سوزان بودند، دربارهی او کنجکاوی به خرج میدهند و به دنبال خانهاش میگردند و همینطور میشود که سر از تاردیس درمیآورند و برای اولین بار دکتر را ملاقات میکنند و با اینکه اولین ملاقاتشان چندان خوب پیش نمیرود و فاجعهبار میشود و علیرغم میل و خواستهشان دکتر آنها را به عصر حجر برمیگرداند، کمکم یکدیگر را میشناسند و احترام متقابل بینشان شکل میگیرد و همانقدر که دکتر نسبت به حضور ایان و باربارا در جا و زمانی که متعلق به خودشان نیست احساس مسئولیت پیدا میکند، آن دو نیز دقیقاً همان احساس را نسبت به دکتر و سوزان دارند. و گرچه این همدلی و احترام بینشان در طول دوران همراهی ایان و باربارا با دکتر از نقاط قوت سریال است، ولی در داستان Unearthly Child خبری از این چیزها نیست و بین ایان و دکتر تنها بدبینی و شک است. دکتر از این وحشت دارد که ایان و باربارا رازش را برملا کنند و ایان چندان مطمئن نیست دکتر عقلش سر جایش باشد و دچار توهمات نشده باشد.
در نهایت داستان گرچه از پلات قویای برخوردار نیست، کیفیت بصری خوبی ندارد، بیش از حد طولانی است و گاهی حوصلهی آدم را سر میبرد، ولی دینامیک خوبی بین شخصیتها وجود دارد و برخوردشان با اتفاقات و تلاششان برای بیرون آمدن از وضعیتهای خطرناک، دیدنی است.
دیدن آن را میتوان به عنوان ورق زدن بخشی از تاریخچهی دکتر هو در نظر گرفت. بخشی که شاید هرگز آن را ندیده و تجربه نکرده باشیم، ولی بقدری از آن اطلاعات داریم (درواقع بیشتر از چیزی که داستان در آن بازهی زمانی از خودش اطلاعات دارد) که دیدنش مثل دیدن عکسها و فیلمهای قدیمی نوزادی کسی است که الان که دیگر برای خودش خرس گندهای شده او را به خوبی میشناسیم و کلی هم دچار احساسات نوستالژیک میشویم.
نقد از فرنوش فدایی
کپیرایت © ۲۰۱۸ هووین
هرگونه کپیبرداری بدون ذکر منبع مجاز نمیباشد
نوشته نقد و بررسی An unearthly child، اولین داستان دکتر اول اولین بار در هووین-مرجع فارسیزبان دکترهو. پدیدار شد.